بسم الله مهربون :)
صبحانه برام نیمرو درست کردن، افتادم یاد صبح کنکور. یادمه اون روز هم نیمرو خوردم با خرما :)) خوش و خرم و بیخیال و فارغ از همه چی با نییییش گشاد رفتم سر جلسه.
الان امل یه استرس زشتی دارم که نمیدونم چرا. پیر شدم فکر کنم. شایدم به خاطر حرف های بچه هاست. نباید از دیروز گروه ها رو میخوندم. هرچقدر هم دارم به خودم دلداری میدم که دختر، آروم باش، تو یه ماه دیگه درست تموم میشه و قراره به تنهایی طبابت کنی فایده نداره. تسلیم شدم و یه پرانول ۲۰ خوردم!
همین دیگه. کم کم آماده بشم برم. امروزم مثل خیلی از روزهای دیگه که خاطرهشون رو اینجا ثبت کردم تموم میشه و میگذره، فقط امیدوارم نتیجهاش خوب باشه :)
اگه دوست داشتید ممنون میشم برای من دعا کنید.